معنی درخت کاج

لغت نامه دهخدا

کاج درخت

کاج درخت. [دِ رَ] (اِخ) دهی از دهستان پائین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه، واقع در یازده هزارگزی جنوب باختری تربت حیدریه سر راه مالرو تربت حیدریه به کاشمر. دامنه، معتدل، سکنه 317 تن. زبان آنان فارسی آب آن از قنات. و محصولات آنجا غلات و تریاک و میوه جات، پنبه، ابریشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کاج

کاج. (ص) کاژ. لوچ. احول. دوبین:
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج.
مولوی.
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و کاج.
مولوی.

کاج. (ق) کاچ. کاش. کاشکی. افسوس. لیت. (برهان).یا لیت. (اوبهی). افسوس کردن در کارها:
ای کاج که بر من اوفتادی
خاکی که مرا به باد دادی.
نظامی.
کاج بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش.
سعدی.
آن عزیزان چوزنده می نشدند
کاج اینان دگر بمردندی.
سعدی.
کاج کانروز که در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر.
سعدی.
کاج کان دلبر عیار که من کشته ٔ اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده ببویم.
سعدی.
کاج با دل هزار جان بودی
تا فدا کردمی بدیدارش.
سعدی.
ای کاج ز در درآمدی دوست
تا دیده ٔ دشمنان بکندی.
سعدی.
پادشاهی ملک بخشی همچو او
کاج بودی در همه آفاق کاج.
شمس فخری.
تعبیر رفت یار سفر کرده میرسد
ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی.
حافظ.
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذرّه ٔ خاک در تو بودی کاج.
حافظ.
خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت
ای کاج که من بودمی آن بنده ٔ مقبل.
حافظ.

کاج. (اِ) چک. تپانچه. قفا. سیلی. سیلی و گردنی. (برهان). پس گردنی. پشت گردنی. کشیده. لت:
گوئی که منم مهتر بازار نمدها
بس کاج خورد مهتر بازار و زبگر.
منجیک.
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت.
عنصری.
چون رشوه بزیر زانویش در شد
صد کاج قوی بتارکش بر زن.
ناصرخسرو.
گر میان پیش میر بگشایند
حق ایشان بکاج بگذارند.
ناصرخسرو.
از پیت کوس خورده کوه به تیر
وز تکت کاچ خورده باد شمال.
مسعودسعد.
همچو دزدان به کتف بسته آونگ دراز.
دزد نی، چوب خورد کاج خورده مسخره نی.
سوزنی.
نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت
سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم.
سوزنی.
ما را دو مهتر است که ار کاج درخوهیم
بی رنج و منت تو برسانند بی شمار.
سوزنی.
ز چاکاچاک کاج حاجب بوم
قفا گه سرخ کرده راست استاد
بدان تا کاج خوردن پیشه گیرد
چو شاگردان پذیرد زخم استاد.
سوزنی.
گُه گربه شود چون گربه غوشه
کند از آرزوی کاج فریاد.
سوزنی.
اگر صبوح کند کاج باشد و مطراق
همی زنندش چندانکه بشکند سر و تار.
سوزنی.
تحفه ٔ تست و عطای تو عطیه بر ما
ما همه ساله ورا کاج بیاد تو خوریم.
سوزنی.
نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زندکاج خورد.
سوزنی.
او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او بکاج معصفر همی کنم.
سوزنی.
چو جلق زد بحریفان زبان دراز کند
ز بهر کاج حریفان کند دراز قفا.
سوزنی.
کز در کاج باشی ار ناری
خط نان و رساله و خط چاچ
بسخا و بزرگواری خویش
ببر از یال من چکاچک کاج
کاج صمصام را سزد بر یال
سوزنی را ترانه بر ره چاج.
سوزنی.
از قاضی کفندره دستار برگرفت
وز من همین و آنگه کاجی میان تار.
سوزنی.
کسی کو گردن تسلیم دارد
ز کرّمنای ما دارد دو صد تاج
اگر هستی فروشد عقل سرکش
بزن بر گردنش آنگه دو صد کاج.
مولوی (از آنندراج).

کاج. (اِخ) نام قصبه ای در پشت کوه:
سروبالائی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.
بقال قهوه رخی.

حل جدول

درخت کاج

نوز

نوج، نوز

ناژو

نوج


صمغ درخت کاج

تربانتین

واژه پیشنهادی

درخت کاج

نوژن

صنوبر-سروسیاه-نوژ-ناج-ارزه-نوج-نوح-شوخ-راتینج-راتینه-نشک-وهل-کاز-کاژ-تنوب-

ناژو

ناژ، ناجو


صمغ درخت کاج

ربتیانه

معادل ابجد

درخت کاج

1228

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری